عشق بی صدا |
|(    )|
بازم من با چرت و پرت هام اومدم...
ديروز ميخواستم آپديت کنم اما طبق معمول فونت کامپيوترمون قات زده بود...
خوب از همون ديروز شروع مي کنيم...
۳ مهر هم آمد...
ساعت ۸ بيدار شدم ....امروز مي خواستم برم کفش بخرم تا تيپ دختر کشی بزنم
بعد هم از اون ور برم مدرسه...
با خواهرم رفتيم خريد ...کلي از جاهاي معروف براي کفش خريدن رو گشتيم
اما چيزي که من در نظر داشتم ميوه ناياب بود....بالاخره يه فروشگاه اسپورت ديدم
و کفش خوشکلم را با قيمتي سرسام آور خريدم...
همون جا کفشم رو عوض کردم وبه طرف مدرسه رفتم ...ساعت ۱۲ بود و زنگ مدرسه ما ساعت ۱ ميخورد. منم مثل خوشحالا گفتم خووووووب هنوز ۱ ساعت ديگه وقت دارم....
رفتم تاکسي بگيرم ديدم به به ماشا الله هزار ماشا الله شونصد هزار تا دختر در انتظار تاکسي
به سر ميبرند...منم اصلا انگار نه انگار عينکم رو زدم و رفتم جلوي همشون ايستادم. آخيييي
خيلي گناه داشتن هيچي بهم نگفتن طفليااا...بعد از ۴۵ دقيقه اين ور اون ور شدن بالاخره
يه تاکسي من رو رسوند مدرسه(خدا عمرش بده هزار توماني دادم پول خرد نداشت).
گفت :برو بنداز تو صندوق صدقات
منم گفتم:چشم
خلاصه ساعت ۱:۱۰ رسيدم مدرسه خدا رو شکر هنوز زنگ نخورده بيد...
۳ ساعت اول کارگاه بسته هاي نرم افزاري داشتيم که مثل هميشه معلم نيومده بود.
يه معلم ديگه اومد سر کلاس ماشا الله ۳ ساعت رگباری حرف زد و رفت.
۳ ساعت دوم فيزيک داشتيم(فيزيک درس اختصاصي سال دوم رشته کامپيوتر هست)
که اون از کله سحر مثل هميشه آماده باش زده بود...اون هم ۳ ساعت درس داد و رفت...
ساعت ۷ زنگ خورد........منم مثل جت خودمو رسوندم ملاصدرا...دقيقا شد ۳ سوت...
(قبلا هم گفتم من ميرم پيش داداشم تو شرکت کامپيوتريش ... يه وقت فکر نکونين بچه + هم
ميره خط بزنه هاااااااا...)
(آخه هميشه ۱از دوستان چتيم ميگفت:هيچ وقت گمشدت رو تو خيابون دنبالش نگرد)
به هر حال رفتم پيش داداشم تا ببينم اوضاع در چه قراره!!!!
خيليييييييييييييييي حال کردم يه کافي نت زده تو شرکتش تووووووووووپ .جان من
هر کس شيرازيه يه سر از روز شنبه بره اونجا هااااااااااااااااليشو ببره...
(بعد که افتتاح شد آدرس و توضيحات لازم رو بهتون ميدم)
تا ساعت ۹:۴۵ اونجا بيديم تا دوست داداشم اومد و گفت موتور رو بردار برو خونه
من اين شکلي بيدم>>>>>>>>
سوار موتور شديم...بابا بي خيال ...عجب موتور خفني بود ...خيلي حال داد ..اااااه بچه سرعت...
واقعا خفن بودن يه موتور رو به چشم خودم ديدم...خلاصه جاتون خيلي خالي بيد تا خونه رو هوا بوديم......
رسيديم خونه...ديدم...ديدم ..."آبجيم" رفتههههههههه....(دانشگاه کرمان درس ميخونه)
ميدونستم بليط داره امشب اما فکر مي کردم بهش برسم باهاش خداحافظي کنم...اما نشد...
رفت تا ۱۵ روز ديگه...
اينم زندگي ما ....
در ضمن بهم "توصيه شده" زياد وبلاگم رو شکلکي نکنم ...منم گفتم چشم.
از همتون ممنون و متشکر که من را ياري ميکنيد تا بتوانم به اهداف خود برسم...
تا فردا
-------------------------------------------------------------
Milad posts at | 3:44:00 PM| # | Talk 2 Me :
_______________________________________________________